گاهی اوقات این ترس افراد را قبل از اینکه حتی شروع به نوشتن کنند متوقف میکند.
چنین افرادی ایده هایشان را با بهترین نوشته های موجود مقایسه میکنند. آیا چیزی که قصد دارید بنویسید می تواند در حد آثار شکسپیر، کنراد یا همینگوی باشد؟ احتمالا نه.
«بنابراین نوشتن آن در وهله اول چه فایده ای دارد؟» اگر از این خط استدلال استفاده کنید، تقریباً با اطمینان میگویم که هرگز شروع نخواهید کرد.
اگر نوشته های خود را با بزرگترین نویسندگان تمام دوران ها مقایسه میکنید، دو راه برای غلبه بر این رویه وجود دارد: یکی این که به یاد داشته باشید که هرگز نمی دانید در گذر زمان کدام نوشته ها جاودان میمانند. شکسپیر نمایشنامه های محبوبی می نوشت و احتمالاً اگر زنده بود از دیدن نمایشنامه هایش که 400 سال بعد همچنان خوانده و اجرا می شوند شگفت زده می شد. اگر نگران این هستید که آیندگان چگونه کار شما را قضاوت می کنند، بپذیرید که به هر حال تا آن موقع زنده نیستید که این را بدانید.
دو اینکه بهتر است بدانید لازم نیست نوشته شما از لحاظ ادبیات سطح خیلی بالایی داشته باشد تا برای خوانندگان شما ارزشمند تلقی شود. به عنوان مثال کتابهای هری پاتر توسط تعدادی از منتقدان ادبی مورد پذیرش قرار نگرفته، با این حال در سراسر جهان این کتابها علاقه مندان بسیاری پیدا کرده است.
حتی کتاب های ناداستان مثل «آیین دوستیابی» شاید از لحاظ ادبیات نوشتاری در سطح بالایی قرار نگیرد، اما به میلیون ها نفر در سراسر دنیا کمک کرده است.
اگر معمولا در اواسط پروژه نوشتن کار را متوقف میکنید، شاید نوشته فعلی تان را با چیزی که در ذهن مدنظر داشتید مقایسه میکنید.
شاید قصد داشتید کتابی درباره افکار و احساسات زنی بنویسید که همسرش او را ترک کرده و به تنهایی فرزند معلولش را بزرگ میکند. در اواسط کار چیزی که نوشته اید را میخوانید و آن وقت پی میبرید که شخصیت های داستان به آن اندازه که تصور میکردید زنده و پویا نیستند، یا پیرنگ داستان اشکالاتی دارد، یا نثر شما آنقدر که تصور می کردید پرطراوت نیست. در این مرحله راحت ترین کار تسلیم شدن است. چرا ادامه بدهم وقتی نوشته ام بسیار دورتر از ان چیزی است که در ذهن میپنداشتم؟
در این مرحله معمولا یک ایده جدید به سراغ تان می آید، یک داستانی که در ذهن شما بی نقص است. خب پیش نویس ناقص قبلی را کنار گذاشته و شروع به نوشتن داستان جدید میکنید… تا وقتی که در اواسط کار دوباره همین اتفاق می افتد. این اتفاق چند بار تکرار میشود و در نهایت به این نتیجه میرسید که نویسندگی حرفهی مناسبی برای شما نیست.
اگر شما هم نوشته ی فعلیتان را با آن چیزی که در ذهن داشتید مقایسه میکنید؟ پس به این سوال پاسخ دهید:
آیا از اینکه پسر 10 ساله تان نمی تواند هر روز برای کسب درامد به بیرون منزل برود نا امید می شوید؟
احتمالا جواب تان منفی است. او فقط یک کودک است. چطور انتظار چنین کاری را از او داشته باشم؟
کتاب نیمه کاره ی شما هم درست مثل کودکی ده ساله است. با تکمیل و بازنویسی و اصلاح چندباره، کم کم رشد میکند. و آن وقت است که می توانید آن را ارزیابی کرده و با نسخه ی توی ذهن تان مقایسه اش کنید.