هر کسی بالاخره یک عادت اشتباه دارد، و نویسنده ها از این امر مستنثی نیستند. نه تنها نویسنده های تازه کار دچار عادات غلط میشوند بلکه نویسنده های حرفه ای نیز این عادات را با خود دارند. اما قبل از اینکه مشکل را حل کنید باید آن را خوب بشناسید. در این پست 3 عادت اشتباه در نویسندگی به همراه راه حل های آن معرفی میکنیم.
شروع نکردن
چرا شروع نکردن یک اشتباه است؟ ساده است: اگر شروع نکنید، تمام نمیکنید. تکمیل هر پروژه نویسندگی میتواند قدری توان فرسا باشد.
بسیاری از افراد در همان ابتدای کار منجمد میشوند و دستشان به قلم نمیرود. برخی منتظر زمان مناسب هستند، برخی منتظر انگیزه و الهام هستند. حتی نویسندگان با تجربه هم ترجیح میدهند هر کاری به غیر از نوشتن انجام دهند.
برخی می گویند: «همیشه میخواستم یک رمان، داستان کوتاه، مقاله یا ناداستان بنویسم.» به اینها «جویای نام تو خالی» گفته میشود. اینطور نباشید.
راه حل چیست؟
هر جایی که هستید فقط شروع کنید. جمله آغازین، اولین صفحه و فصل یک کتاب مهم است، اما به یاد داشته باشید همیشه میتوانید هنگام بازنویسی همه چیز را تغییر دهید. فقط کافی است شروع کنید به نوشتن. زمانِ مناسب اکنون است، همین لحظه. همین موقعی که توی صف نان ایستادهاید. یا در ایستگاه نشسته و منتظرید که مترو بیاید.
الهام از درون خود شما بر میخیزد. این شمایید که سوختش را تامین میکنید. نمیتوانید این چیزها را بیرون خودتان بیابید. هیچ کس قرار نیست به شما انگیزه بدهد. جالب است، یکی از معانی inspiration در انگلیسی درون انگیزی است. انگیزه از درون نشات میگیرد.
اگر در مورد نویسندگان معروف مطالعه کنید، درمیابید که زمانی شروع به نوشتن کردند که شرایط بر علیه آنها بود. در بدترین موقعیت ممکن قرار داشتند. بله اگر منتظر زمان مناسب باشید، این قول را به شما می دهم هرگز نخواهد رسید.
یک صفحه ورد یا برگی کاغذ پیش رویتان باز کنید، مداد کهنه یا خودکاری بی رنگ و رو بردارید (بله انقدرها هم کامل نیستیم)، و خونتان را روی کاغذ بریزید (بنویسید.)
تمام نکردن
چرا تمام نکردن یک اشتباه است؟
تقریبا واضح است، نه؟ همیشه آغازیدن یک پروژه از به پایان رساندن آن جذاب تر است. بخش میانی هر پروژه نویسندگی اعم از رمان، ناداستان، مقاله یا حتی داستان کوتاه تقریبا بخشِ سخت کار است. هیجانِ خلق ایده و وسوسه ی شروع نوشتن چیز جدید دیگر وجود ندارد و آن انگیزه و اشتیاق ابتدای کار، به میانه نرسیده سوخت میشود و میرود هوا.
وقتی دارید روی پروژه نوشتن فعلیتان کار میکنید ممکن است وسوسه شوید و به ایده های جدید فکر کنید و سراغ شان بروید. برای من که اینطور است. بارها و بارها وسط نوشتن یک داستان کوتاه نوشتن را متوقف کرده و در مورد ایده های جدیدم جستجو میکنم. برای یک نویسنده راحت تر است سراغ هر کاری دیگری غیر از نوشتن برود. همیشه گفتهام سختترین جنبه شغلی یک نویسنده، نوشتن است. تست MBTI (مایرز بریگز) افراد را به دو نوع «فرایندمحور» و «نتیجهمحور» تقسیم بندی میکند. اگر از نوع فرایند محور باشید رسیدن به پایان یک پروژه چالش بزرگی برای شما خواهد بود.
راه حل چیست؟
راه حل این است که این ایده ها و پروژه های هیجان انگیز جدید را معطل نگه دارید. برای یک نویسنده حرفه ای که قراردادی بسته این کار ساده تر است چون میداند باید آخر ماه قبض آب و برق و گاز و قسط ها را پرداخت کند. نویسنده ی غیر حرفه ای زودتر گول زرق و برق ایده ها و پروژه های جدید را می خورد و تسلیمشان می شود، اما باید بداند اگر به این رویه ادامه دهد نمیتواند تبدیل به نویسنده حرفه ای و موفق شود.
اگر از آن دسته افرادی هستید که بیشتر روی فرایند تمرکز دارید تا نتیجه، برای تمام کردن پروژه جایزه ای در نظر بگیرید.
به پایان رساندن کار را بخشی از فرایند نوشتن بدانید. یعنی تا وقتی که پروژه فعلی تان تمام نشده به خودتان اجازه رفتن به سمت پروژه های دیگر ندهید.
خلاصه اینکه خودتان را به صندلی میخکوب کنید، بنویسید، بنویسید بنویسید، صرف نظر از اینکه چه حس و حالی دارید.
فراموش کردن خواننده
چرا این یک اشتباه است؟ مصرف کننده نهایی هر گونه محتوایی خواننده است. در عین حال اکثر نویسنده ها به جای خواننده روی افراد دیگر تمرکز می کنند. بزرگترین اشتباه یک نویسنده تمرکز بر روی خودش است. برخی از نویسنده ها سعی میکنند در قالب خاطره نویسی داستانی، داستان زندگی خودشان را بنویسند. خواننده ها هم زندگی خودشان را دارند و چه بسا بیشتر از زندگی شمای نویسنده، به زندگی خودشان علاقه مندند. چرا باید در مورد شما چیزی بخوانند؟ مگر اینکه به شیوه خاص یا با قلمی مرموز و غریب نوشته شده باشد.
راه حل چیست؟
کار نویسنده این است که آنچه در ذهنش میگذرد از طریق کلماتِ چاپ شده به خواننده برساند. پس نویسنده باید روی لغات، و نفوذی که این لغات بر روی افکار و احساسات خواننده دارند تمرکز کند.
مهم نیست چه جور نوشته ای تولید میکنید، باید ببینید این نوشته از دید خواننده چطور تفسیر میشود. باید حواستان باشد این اطلاعات در مغز خواننده چطور فراوری میشود. به چند نفر بسپارید نوشته شما را بخوانند و نظرشان را بگویند.
وقتی رمان مینویسید وانمود کنید که خودتان خواننده ای هستید که هیچ چیز از داستان و شخصیت ها نمیدانید. آیا درگیر داستان میشوید؟ گره داستانی خاصی وجود دارد؟ تعلیق؟ آیا به شخصیت های داستان علاقه ای نشان می دهید؟ دوست دارید بدانید بعدش چه می شود؟ همه اینها را از دیدِ خواننده بررسی کنید.