اکثر نویسندگانی که می شناسم، در واقع، اکثر افرادی که می شناسم، در مقطعی از حرفه خود به نوشتن کتاب کودک فکر می کنند.

گاهی به این فکر می‌کنند که از کودکی چقدر کتاب را دوست داشتند. گاهی می‌بینند که کتاب ها چطور می توانند درهایی به روی بچه ها باز کنند و بهشان کمک کنند روش‌های جدید حل مسئله را بیاموزند. گاهی اوقات می دانند که  یک کتاب مناسب در زمان مناسب می تواند به یک کودک تنها کمک کند کمتر احساس تنهایی کند.

اگر می خواهید کتابی برای کودکان بنویسید، قبل از شروع باورهای غلط زیر را بشناسید و درصدد اصلاح آنها برایید.

اشتباه شماره 1: بی اطلاعی در مورد نوشتن کتاب کودک

تصور غلط: «من سال‌هاست که کتابی برای کودکان نخوانده‌م، اما خب این کتابا ظاهرا کوتاه و ساده هستند، درسته؟ نوشتن یک کتاب کودک خیلی نمیتونه سخت باشه»

حقیقت این است که نوشتن کتاب‌های کودکان آسان‌تر از کتاب‌های بزرگسالان نیست. کتاب‌های کودک همه عناصر داستانی را می‌طلبند که کتاب‌های بزرگسالان نیاز دارند: شخصیت‌پردازی‌های قوی، پیرنگ‌های هیجان‌انگیز و تازه، کنش زیاد و زبان واضح و دقیق، و البته… توانایی دیدن جهان از طریق چشم، ذهن و قلب کودک.

کتاب‌های تصویری کودک شاید کوتاه باشند و به‌طور فریبنده‌ای ساده به نظر برسند، اما یکی از سخت‌ترین قالب‌های داستان‌نویسی هستند. یک کتابِ کودکِ خوش‌نوشت، یک جور اثر هنری است که کودکِ کم تجربه را به خود جذب می‌کند.

از آنجایی که نوع کتابی که برای یک کودک 3 ساله جذاب است، بسیار متفاوت از کتابی است که برای یک کودک 10 ساله یا 14 ساله جذاب است، کتاب های کودکان و نوجوانان در قالب های مختلفی عرضه می شوند. درک حوزه کتاب‌های کودکان، شناخت دسته‌ها و قالب‌های مختلف و مطالعه گسترده در زمینه مخاطب هدف‌تان بسیار مهم است.

آیا داستان شما یک کتاب تصویری مناسب ک3 تا 6 سال است؟ یا کتابی مناسب کودکِ نوخوان یا نوجوان است؟ دانستن قراردادها و الزامات هر فرمت قبل از شروع، به صرفه جویی در وقت هنگام بازنویسی کمک می‌کند. اگرچه این دسته بندی ها سیال هستند و این رده‌های سنی بیشتر نمایشی و سوری هستند تا قطعی، این استانداردها ابداع شده و در حال حاضر توسط صنعت نشر، کتابداران، مربیان و داوران مورد استفاده قرار می گیرند.

اشتباه شماره 2: موعظه کردن

تصور نادرست: «به عنوان یک بزرگسال، من تجربه بسیار بیشتری دارم، و خیلی بیشتر از آنچه که خوانندگان کودکم می دانند، می دانم. من می‌خواهم کتابی بنویسم تا رفتار درست و خوب را به بچه‌ها آموزش دهم.»

هیچ کس دوست ندارد به طور مستقیم موعظه بشنود، و بچه هایی که از قبل به اندازه کافی موعظه شده‌اند، واقعا دوست ندارند کتابی نصیحت‌گونه بخوانند. مانند خواننده بزرگسال، بچه ها کتاب هایی با شخصیت های قوی و پیرنگهای هیجان انگیز می خواهند. درست است که معمولا کتاب‌های کودکان حامل یک موضوع یا پیام هستند، اما این پیام از طریق کنش‌ها و واکنش‌های شخصیت‌ها در پاسخ به طرح داستان نمایش داده می‌شود. به عبارت دیگر، پیام از طریق داستان منتقل می‌شود نه اشاره مستقیم به آن.

اشتباه شماره 3: تفکر قالبی

تصور غلط: «بچه ها تقریباً مثل هم هستند، اینطور نیست؟ البته سال‌هاست با هیچ بچه‌ای هم کلام نشدم، اما خب به نظر میرسه موجودات پیچیده‌ای نیستند.»

از آنجایی که شما برای کودکان و نوجوانان می نویسید، مهم ترین شخصیت های شما کودکان یا نوجوانان، یا در برخی موارد، خرگوش ها، توله سگ ها، جادوگران، ارواح یا اژدها خواهند بود که بیشتر آنها جایگزین همان شخصیت بچه هستند. به طور کلی، بچه ها دوست دارند در مورد شخصیت هایی بخوانند که هم سن یا کمی بزرگتر هستند. اگر برای کودکان 9 تا 12 ساله داستان می نویسید، بهتر است شخصیت اصلی شما 12 یا 13 ساله باشد. اگر برای نوجوانان می نویسید، شخصیت اصلی شما معمولاً 16 سال یا بیشتر خواهد بود.

چگونه یک نویسنده بزرگسال می‌تواند یک شخصیت واقعی کودک یا نوجوان خلق کند؟

برای خلق یک شخصیت باورپذیر، به بسیاری از همان مهارت هایی نیاز دارید که نویسندگان داستان بزرگسالان به آن نیاز دارند: توانایی همدلی و درک و کنجکاوی در مورد ذات انسان

علاوه بر این، باید از خاطرات دوران کودکی خود و مشاهدات و درک خود از کودکان نسل معاصر استفاده کنید. همانطور که سامرست موام گفت: «شما هرگز نمی توانید به اندازه کافی در مورد شخصیت های خود بدانید.»

تصمیم گرفتید در مورد دختری 12 ساله به نام سارا بنویسید. می دانید که او موهای قهوه ای مجعد، چشمان سبز و لبخندی کج دارد. اما برای شناخت عمیق شخصیت به چیزی بیشتر از دانستن نام، سن و ظاهر او نیاز دارید.

باید در مورد والدینش بدانید، اینکه آیا برادر و خواهری دارد، خجالتی است یا خوش مشرب؟ دوست صمیمی دارد یا تنهاست؟ نمرات خوبی می گیرد یا در مدرسه مشکل دارد؟ کتاب های مورد علاقه او، برنامه های تلویزیونی، غذاها و ورزش های مورد علاقه‌اش چیست؟ چه جور لباسی می پوشد و دکوراسیون اتاقش چگونه است؟ در فرآیند پرسیدن و پاسخ دادن به این سوالات و موارد مشابه، با شخصیت اصلی خود آشنا خواهید شد.

چه چیزی در پس‌زمینه زندگی شخصیت شما وجود دارد که باعث می‌شود او چنین علایق و رفتارهایی داشته باشد؟ سارای دوازده ساله همیشه یک دانش آموز زرنگ بوده ، اما ناگهان در ریاضیات مردود می شود. چرا؟چون از معلم ریاضی خود متنفر است؟ یا چون پدر و مادرش در شرف طلاق گرفتن اند؟ یا به پسری که هر روز تعقیبش می‌کند می‌اندیشد؟ این به شما بستگی دارد که شخصیت اصلی خود را عمیقا درک کنید و انگیزه کافی ارائه دهید که اقدامات او منطقی و قابل باور به نظر برسد.

یک تکنیک جالب: اگر می خواهید نشان دهید که شخصیت شما عصبانی است، سعی کنید موقعیتی را که خودتان در آن احساس خشم کرده اید را به خاطر بیاورید و از آن احساسات استفاده کنید. لازم نیست شرایط یکسان باشد، اما احساساتی که شما احساس کردید، یکسان خواهد بود و شخصیت هایی خلق خواهید کرد که خواننده از نظر احساسی با آنها ارتباط برقرار می‌کند.

اشتباه شماره 4: سردرگمی درباره زاویه دید یا POV

تصور غلط: «زاویه دید؟ چه ربطی به کتاب‌های کودک دارد؟»

در فرایند نوشتن برای بچه ها، درک نحوه عملکرد زاویه دیدهای مختلف بسیار مهم است. زمانی که بتوانید خود را درون شخصیتِ اصلی قصه تصور کنید، چه در یک زاویه دید اول شخص یا سوم شخص محدود، زمانی که واقعاً به خوانندگان خود اجازه دهید جهان را از چشم، ذهن و قلب شخصیت داستان ببینند، نصفِ راهِ نوشتن یک داستان موفق را طی کرده اید.

در گذشته، بیشتر کتاب‌های کودکان، در واقع، بیشتر کتاب‌ها به طور کلی، از یک دیدگاه دانای کل استفاده می‌کردند که در آن داستان توسط فردی جدا از شخصیت‌های داستان و خارج از فضای داستان نقل می‌شد که همه چیز را درباره شخصیت‌ها و حوادث می‌داند. گرچه که کتاب‌های تصویری کودک (0 تا 5 سال) هنوز اغلب با زاویه دید دانای کل گفته می‌شوند، اما کتاب‌هایی که برای بچه‌های بزرگ‌تر و نوجوانان هستند معمولاً از دیدگاه اول شخص یا سوم شخص محدود استفاده می‌کنند.

وقتی به صورت اول شخص می نویسید، داستان از طرف یکی از شخصیت های کتاب، (معمولا شخصیت اصلی)، تعریف می شود. به عنوان مثال، اگر من بخواهم داستان گلرخِ 13 ساله را از دید خود گلرخ به صورت اول شخص تعریف کنم، اینطور می‌نویسم: «وقتی بعدازظهر از مدرسه خارج شدم، نمی دانستم چه چیزی در خانه در انتظارم است.»

اگر تصمیم داشتم داستان گلرخِ را به صورت سوم شخصِ محدود تعریف کنم، می نوشتم: «وقتی گلرخِ بعدازظهر مدرسه را ترک کرد، نمی دانست چه چیزی در خانه در انتظارش است.» در هر دو مورد، ما جهان را از منظر شخصیت اصلی می بینیم و ارتباطی فوری با آن شخصیت احساس می کنیم.

مزیت اول شخص و سوم شخص محدود این است که حس ارتباط با راوی و در نتیجه ارتباط مستقیم و صمیمی بین خواننده و نویسنده ایجاد می کنند. خوانندگان، به‌ویژه بچه‌های بزرگ‌تر و نوجوان، می‌توانند به شدت با شخصیت اصلی همذات پنداری کنند و عمیقاً به آنچه برای او رخ خواهد داد اهمیت دهند.

اشتباه شماره 5: نداشتن تعلیق

تصور غلط: «کشمکش؟ تعلیق؟ تنش؟ می‌دانم داستان‌های معمایی و رمان‌های جنایی به این چیزها نیاز دارند، اما کتاب‌های کودکان؟ لابد می گویید داستان پیتر خرگوش و گربه کلاه به سر کشمکش و تعلیق دارند؟

آره. و به همین دلیل است که بچه‌ها دهه‌هاست که با خوشحالی این صفحات را ورق می‌زنند. پیتر با کشاورز مک گرگور و همچنین گاهی با مادرش و خودش درگیر است. تعلیق و تنش قصه در این است که بفهمیم آیا پیتر در حال دزدیدن سبزیجات از باغ کشاورز مک گرگور دستگیر می شود یا نه؟

در گربه کلاه به سر، درگیری بین گربه و دو کودک است و تنش داستان در اینجاست که گربه خانه آنها را خراب می‌کند و  بچه ها باید فکر کنند چطور قبل از بازگشت مامان، آشفتگی منزل را از بین ببرند.

حیوانات بامزه و شعرِ قافیه دار هم می‌توانند در داستان شما جایی داشته باشند، اما جای یک داستان واقعی را که با تعلیق، تنش و طرح واقعی کامل شده است را نمی گیرند.

خوانندگان به شخصیت هایی نیاز دارند که به آنها اهمیت بدهند و دلیلی برای نگران شدن درموردشان داشته باشند. این چیزی است که باعث می‌شود کتاب را ورق بزنند. کشمکش، این نگرانی را به وجود می‌آورد. شخصیت های داستان‌تان را دچار مشکل کنید، آنها را به دردسر بیاندازید، سپس ازشان بخواهید تا مشکلاتشان را حل کنند و از دردسر خلاص شوند.

در کتاب‌های مخصوص بچه‌ها، مهم است که فوراً خواننده خود را با معرفی کشمکش اصلی در اوایل داستان جذب کنید. سپس با نشان دادن شخصیت اصلی که در طول داستان برای حل مشکل و/یا رسیدن به هدف تلاش می‌کند، خواننده را درگیر نگه دارید.

همچنین بشدت از معرفی امدادهای غیبی به شکل والدین، معلم یا یک بزرگسال که برای نجات شخصیت اصلی وارد عمل می شود، اجتناب کنید. شخصیت اصلی باید مشکل را حل کند، حتی اگر آن شخصیت یک کودک 3 ساله یا یک موش کوچک و فسقلی باشد.

خلق شخصیت‌های قوی، زاویه دید مناسب، ارائه پیرنگی محکم – اینها کارهای آسانی نیستند، و مسیر داستان نویسی، از ایدهِ اولیه تا داستان قابل انتشار معمولا طولانی، پر پیچ و خم، پر از چاله‌ و پرتگاه است. اما وقتی از کودکی می‌شنوید که کتاب‌تان را دوست داشته و دلش می‌خواهد بیشتر بخواند، یا یکی از کتاب‌های شما باعث شده که کودکی کمتر احساس تنهایی کند، آن وقت مطمئن می‌شوید که این سفر ارزشش را دارد.

منبع: گاتهام رایترز